نغمه نفس عمیقی کشید و افزود: من در صفحه حوادث و اخبار پلیسی در
مورد سرقتهای سارقان مسافربر که گاهی زنان جوان را طعمه هوسهای کثیف خود میکنند
مطالبی خوانده بودم و همیشه با خودم میگفتم: آدم اگر زرنگ باشد سوار هر ماشینی
نمیشود تازه به تیپ و قیافه راننده که نگاه کنی میفهمی چه کاره است و کسانی که
فریب میخورند حواس شان جمع نیست.
البته این حرف درستی است، اما هیچ وقت فکر نمیکردم خودم درگیر چنین
ماجرایی بشوم. شانس آوردم که از چنگ دو جوان شیطان صفت جان سالم به در بردم.
نغمه افزود:آن
روز خواهرم زنگ زد و گفت از شر سوسک در خانه به ستوه آمده است و میخواهد اتاقها را
سم پاشی کند.
او از من خواست کمکش کنم. حتی قرار بود بعد از سم پاشی با شوهرخواهرم
و بچه شان خانه ما بیایند تا بوی سم اذیت شان نکند.
ساعت ۵ بعدازظهر بود که به راه افتادم. چند دقیقه ای در ایستگاه
اتوبوس منتظر ماندم. خواهرم پیامک میفرستاد تک زنگ میزد که خودم را زودتر برسانم.
تصمیم گرفتم با تاکسی بروم. کنار خیابان ایستاده بودم که یک ماشین
مشکی ترمز زد. با اشاره دست مسیر مستقیم را نشان دادم. راننده بوق زد و سرش را
تکان داد.سوار شدم. پس از چند دقیقه ناگهان خودرو به خیابانی فرعی پیچید.
با این تغییر مسیر به راننده اعتراض کردم وگفتم نگه دار،پیاده میشوم.در
این لحظه جوانی که روی صندلی جلو نشسته بود به سویم حمله ور شد. او با بیرحمی کتکم
میزد.
تهدید میکرد طلاهایم را در بیاورم زیر مشتهای پر ضربش گوشواره،
گردنبند و دستبند طلایم را به او دادم. کیف پول و گوشی تلفن همراهم را هم گرفت.
خدا خدا میکردم ماجرا به همین ختم شود.
اما آنها نیت پلیدی داشتند. پسرجوان همچنان تهدیدم میکرد سکوت کنم.
از صحبتهایشان فهمیدم میخواهند مرا به خانه ای در حاشیه شهر ببرند. میخواستم در
ماشین را باز کنم . قفل بود. در این لحظه ناگهان چشمم به پلاستیک کوچکی افتاد که
چندبرگ فتوکپی مدارک داخل آن بود و روی صندلی کنارم بود. آرام چند برگ فتوکپی را
برداشتم و آرام توی جیبم گذاشتم. من با داد و فریاد به سمت پسر جوان و راننده حمله
ور شدم. کنترل خودرو از دست راننده در رفت و نزدیک بود تصادف کند.
او توقف کرد. من همچنان با هردوی شان درگیر بودم. در را باز کرد و من
پیاده شدم. آنها بدون آن که بدانند چه سرنخی در دست دارم و از ترس این که مبادا
کسی سربرسد و دستگیر شوند به سرعت متواری شدند.
نغمه افزود:نمیدانم
کجا و در کدام خیابان بودم. تمام وجودم میلرزید و احساس نفس تنگی میکردم.
به سمت خیابان اصلی دویدم. آن قدر دستپاچه بودم که جوی آب را ندیدم و
زمین خوردم. با قیافه ای در هم ریخته و آشفته یک تاکسی دربست گرفتم و خودم را خانه
خواهرم رساندم. نمیتوانستم توضیح بدهم چه اتفاقی افتاده و فقط گریه میکردم. آنها
شوکه شده بودند وفکر میکردند ماشین یا موتورسیکلتی با من تصادف کرده و متواری شده
است. نیم ساعت گذشت. برای او و شوهرش توضیح دادم چه خطری از بیخ گوشم رد شده است.
فتوکپیها را به شوهر خواهرم دادم. میگفت به احتمال قوی آنرا هم از
کسی سرقت کرده باشند. ما موضوع را به پلیس ۱۱۰ اعلام کردیم. تحقیقات پلیس با توجه
به سرنخی که در اختیارشان گذاشتم خیلی زود به نتیجه رسید. فتوکپی مدارک متعلق به
جوانی بود که کتکم میزد.
خوشبختانه پلیس مشهد این دو جوان را شناسایی و تحت تعقیب قرار داد.
مأموران انتظامی آنها را داخل یک خانه در حالی که فرد خلافکار دیگری همراه شان بود
و شیشه مصرف میکردند دستگیر کرد.
نغمه گفت: امیدوارم این افراد شرور به سزای اعمال خود برسند و آنچه
مهم است این که ما باید مراقب باشیم و از تاکسی یا اتوبوس استفاده کنیم.سهل انگاری
در این موضوعات خطر آفرین است و میتواند مشکل ساز بشود. اگر مراقب باشیم از این
مشکلات درست نمیشود.
منبع: قدس آنلاین