در دهه ۷۰ میلادی قرن قبل دو نفر از محققان مدیریت که روی سبکهای رهبری و مدیریت در سازمانها کار میکردند، نظریهای دادند که به نظریه چرخه حیات رهبری معروف شد. اساس آن تئوری این بود که هیچ بهترین سبک رهبری در سازمانها وجود ندارد و انتخاب بهترین و مناسبترین سبک رهبری برای سازمان بستگی به سطح بلوغ و رفتار کارکنان دارد. آنها افراد سازمان را در چهار سطح بلوغ تعریف کرده اند که در اینجا بنا ندارم به شرح آن بپردازم.
گذر زمان درست بودن این تئوری را در عمل مشخص کرده است. نکته جالب توجه در نظریه چرخه زندگی این است که سبکهای هدایت و رهبری ارایه شده از سبک رهبری استبدادی و توجیهی تا مشارکتی و تفویضی یک طیف را تشکیل میدهد. انتخاب بهترین سبک رهبری و مدیریت، ارتباط مستقیم با بلوغ کارکنان دارد و به عبارت بهتر این اعضای سازمان هستند که تعیین کننده نحوه رفتار مدیران در سازمان هستند و هر چه اعضا بالغتر مدیریت به سمت مشارکت و تفویض اختیار به کارکنان حرکت کرده و هر چه نابالغتر مدیریت به سمت استبداد و توجیهی گری تمایل پیدا می کند. حال اگر این تئوری را وارد مباحث کلان جامعه (نگاه سازمانی به جامعه) نموده و جامعه را یک سازمان تلقی نماییم میتوانیم دلیل رفتار اجزای آن را بهتر درک کنیم.
نگارنده معتقد است علت شناسی برخورد حاکمیت با کسانی که به حق یا به ناحق خواهان اصلاح یک فرایند یا روش، بخشی از رفتار حاکمیت هستند دقیقا به آن نکته برمی گردد که نحوه مطالبات و رفتارهای تغییر جویانه آنان تا چه میزان بالغانه میباشد. جریانات مخالف برانداز با توجه به توان اندک آنها اصولا در این تحلیل آورده نشده اند، ولی جریان اصلاح طلب که به صورت جدی و نظام مند در انتخابات ۷۶ مجددا به عرصه حیات سیاسی برگشت با رفتارهای خود نوع برخورد حاکمیت را تعیین نمود.
در دولتهای اول و دوم اصلاحات نوع تعامل مبارزه جویانه و هیجانی با حاکمیت را عملا اجرا نمود و متقابلا رفتارحاکمیت را بر اساس تئوری چرخه حیات رهبری تعیین کرد و آنها به نیتهای بعضا درست و بعضا غلط خود در کلان نرسیدند و ماجراهای تاسف بار ۸۸، نحوه رفتار این جریان عدم بلوغ سیاسی آنها در پذیرش رای اکثریت موجب رفتار عکس العمل گونه حاکمیت گردید و سبک دیگری را در مدیریت جامعه شاهد بودیم و اصولا در تمام این دوران می توانیم مثالهای زیادی بیاوریم که رفتار تغییر خواهان در مقابل حاکمیت حداقل احساس خیرخواهانه بودن نیتهایشان را به دلیل رفتارهای نابالغانه سیاسی مانند تحقیر جریان مقابل و دیو دلبرسازیهای سیاسی و مسئولیت ناپذیریشان در برخورد با نتایج انتخابها و تصمیماتشان و مانند این موارد، نداده است و این ماجراها و رفتارهای رندانه ادامه دارد.
سوال اینجاست که هدف جریان سیاسی اصلاح طلبها چیست؟ اگر به دنبال اصلاح امور هستند باید بلوغ خود را در برخورد با حاکمیت و جریانهای مقابل نشان دهند و اگر هدف آن غیر از حضور به هر قیمتی در قدرت است، باید بتواند نشان دهدکه پایههای نظام حاکمیت برای آنهانیز اهمیت دارد و در یک کلام یک جریان مشخص و روشن با تمام ابعاد سیاسی در چارچوب قانون اساسی هستند. قطعا در این صورت اهداف اصلاحی آنان که نگارنده به بخشی از آن معتقد است، محقق خواهد شد، اما اگر رفتار نابالغانه خود در کنشهای سیاسی را همچنان ادامه دهند قطعا در عکس العمل حاکمیتی دچار بحران شده و قطعا از دایره حاکمیتی حذف میگردند، کما اینکه تا کنون نیز همین گونه بوده است. سوالی که باید به ان بسیار فکر کرد این است که چه میزان از عدم موفقیت و مشکلات عدیده امروز کشور به نحوه اصلاح طلبی این مدعیان اصلاح طلبی برمی گردد و سهم رفتارهای نابالغانه این کنشگران سیاسی در معضلات چه میزان است؟