بهاریه
عید در لغت به معنی بازگشت و عید نوروز هم، زمان بازگشت روح و جان به تن مرده طبیعت، جشن آفرینش زمین است و روز جوانه‌زدن سرزندگی و طراوت، روز شکستن زندان زمستان، پیدایش روزگار نو. روزگاری که شرط تولدش تحمل خزان و سرمای زمستان همراه با شکیبایی و لازمه این مولود، زدوده شدن هر گونه کهنگی و تکرار از سیمای آن است.
کد خبر: ۲۰۰۳۷۷
تاریخ انتشار: ۰۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۵ 20 March 2016

به گزارشتابناک کردستان، عید در لغت به معنی بازگشت و عید نوروز هم، زمان بازگشت روح و جان به تن مرده طبیعت، جشن آفرینش زمین است و روز جوانه‌زدن سرزندگی و طراوت، روز شکستن زندان زمستان، پیدایش روزگار نو. روزگاری که شرط تولدش تحمل خزان و سرمای زمستان همراه با شکیبایی و لازمه این مولود، زدوده شدن هر گونه کهنگی و تکرار از سیمای آن است.

از آنجا که طبیعت، آیینه وجود آدمی است او نیز باید از خواب غفلت بیدار شده و زندگی را با شیوه و اندیشه نو در پیش گیرد و با بهره گیری از نو شدن درونی، دنیای بیرونی خود را تازگی بخشد و در قربانگاه عید، ظلمت را قربانی نور و کهنگی را قربانی تازگی کند

روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو        هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو غناست

اما شرط پیدایش طراوت و شادابی در زندگی آدمی هم، تحمل رنج و چشیدن تلخی‌ها همراه با شکیبایی و امیدواری به فرج و فرح‌ها است زیرا اگر زندگی را یک جریان تلقی کنیم با کهنگی ـ چه در قبض و چه در بسط ـ سازگار نخواهد بود و تازگی و استمرار زندگی در عین پیوستگی ظاهری آن، نو به نو و لحظه به لحظه است.

عمر هم چون جوی نو نو می رسد       مستمری می نماید در جسد

به یقین باید پذیرفت آن کسی که در ایام عمر خود رنجی نمی‌برد، تلخی‌ای نمی‌چشد و انتظاری نمی‌کشد اگر همه عالم را طراوت فرا گیرد ذره‌ای از آن شادابی به ضمیر وی راه نمی‌یابد؛ برای او نعمت‌های عالم همواره کهنه است و هرگز به سیمای نو در نخواهد آمد این در حالی است که برای آبدیدگان در کوره مشقات، اندک طراوتی در عالم، شادابی روح و روان را به ارمغان می‌آورد.

خالی از لطف نیست که ختم مطلب را به ذکر بهاریه ای از اقبال لاهوری مزین کنیم

خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار
مست ترنم هزار، طوطی و دراج و سار، بر طرف جویبار، کشت و گل و لاله زار، چشم تماشا بیار
خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار
خیز که در باغ و راغ قافله گل رسید
باد بهاران وزید، مرغ نوا آفرید، لاله گریبان درید، حُسن گل تازه چید، عشق غم نو خرید
خیز که در باغ و راغ قافله گل رسید
بلبلکان در صفیر صلصلکان در خروش
خون چمن گرم جوش، ای که نشینی خموش، در شکن آیین هوش، باده معنی بنوش، نغمه سرا گل بپوش
بلبلکان در صفیر صلصلکان در خروش
حجره نشینی گذار گوشه صحرا گزین
بر لب جویی نشین، آب روان را ببین، نرگس ناز آفرین، لخت دل فرودین، بوسه زنش بر جبین
حجره نشینی گذار گوشه صحرا گزین
دیده معنی گشا ای ز عیان بی خبر
لاله کمر در کمر، خیمه آتش به بر، می چکدش بر جگر، شبنم اشک سحر، در شفق انجم نگر
دیده معنی گشا ای ز عیان بی خبر
خاک چمن وانمود راز دل کائنات
بود و نبود صفات، جلوه گری های ذات، آنچه تو دانی حیات، آنچه تو خوانی ممات، هیچ ندارد ثبات
خاک چمن وانمود راز دل کائنات.


اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار