ناله هاي مداوم حامد، موسيقي آرام گفت و گوي يک ساعت و نيمه من و مادرش است؛ آهنگي که 8 سال است روز و شب مادر را پر کرده و تمام رديف هاي آوازي اش را حفظ است، ناله هاي ناشي از درد، گرسنگي و بيماري. مادري که از 8 سال پيش خودش را فراموش کرده و به پاي جسم نيمه جاني ريخته که آيا بشود به آهي و نگاهي دوباره برگردد و چراغ خانه شود يا نه. آن روزها دلتنگي مادرانه از پايان آخرين مرخصي حامد شروع مي شد تا اولين سلام مرخصي بعدي. روزهايي که نبود، بي قراري هاي مادر هم بيشتر بود، منطقه مرزي، اشرار، راه دور و مادرانه هايي که بيش از پيش دلتنگش کرده بود.
حالا 8 سال است که حامد آمده اما جنس دلتنگي ها پشت نگاه هاي مادرانه مادر غريبانه تر شده است؛ دلتنگي از آمدن و نيامدن سلامتي يا ماندگاري حال و روز فعلي، دلتنگي براي اجابت دعا و اشک هايي که شبانه روز به خلوت عاشقانه حامد و مادر مي ريزد....
بيست و يکمين روز ماه مبارک رمضان بود که دل مادر هُرّي پايين ريخت. بعد از چند ماه آموزشي، حالا مدتي بود که" حامد" در پادگان شهيد عامري زاهدان خدمت مقدس سربازي را انجام مي داد. آن روز تانکري براي تخليه چاه سپتيک پادگان آمده بود اما چون راننده دست تنها بود،
فرمانده به سربازها اعلام مي کند هر کس در تخليه چاه کمک کند «تشويقي» مي گيرد و حامد تنها داوطلب بود تا به مدد اين مرخصي، ديداري از مادر و پدر تازه کند. مادر در حالي که لحظه اي چشم از حامد بر نمي دارد، شنيده هاي آن اتفاق تلخ را اين گونه روايت ميکند:
او براي شست و شوي سپتيک به داخل چاه رفت اما گاز موجود در چاه او را بيهوش کرد و همانجا داخل لجن ها افتاد، به گونه اي که مقدار زيادي لجن وارد شُش هايش شده بود. او را بيرون آوردند و سريع به بيمارستان خاتم الانبيا(ص) زاهدان منتقل کردند.با پدرش که به زاهدان رفتيم اوهنوز سرش حرارت داشت اما به ما اعلام کردند مرگ مغزي شده است.او مي گويد: 11 روز به همان وضعيت خون دل خورديم. پزشکان خواستند جنازه اش را تحويل بگيريم. روز يازدهم بودکه سطح هوشياري حامد زياد شد. اين گونه بود که يک ماه آنجا بوديم و بعد با يک آمبولانس و به همراهي يک دکتر و پرستار به بيمارستان ناجاي مشهد منتقلش کردند. 10 روزي هم در بيمارستان ناجا بستري بود و بعد اعلام کردند حامد را به منزل ببريد. الان 8 سال است که در خانه از حامد پرستاري مي کنم.
جانباز يا معلول؟
مادر دوباره براي سرکشي از حامد به کنار تختش مي رود. وقت غذا خوردن حامد است و با دقت خاصي قاشق سوپ را به دهان حامد مي برد و با دستمال مرطوب، لب هايش را تميز مي کند و رو به من مي گويد:
بعد از اين حادثه، نيروي انتظامي حامد را جانباز اعلام کرد اما بنياد شهيد اين قضيه را نپذيرفت و عنوان کردند از نظر ما حامد معلول است. گفتيم اين حادثه در حين خدمت و در پادگان رخ داده است، بنابراين شکايت کرديم اما کميسيون پزشکي بنياد شهيد هم درخواست ما را رد کرد. با اينکه نيروي انتظامي اعلام کرد بايد حق نگهداري با ضريب صد در صدي براي حامد پرداخت شود اما بدون پرداخت اين حق، فقط يک حقوق بازنشستگي 700 هزار توماني پرداخت مي کنند، در حالي که ما هر ماه 750 هزار تومان براي فيزيوتراپي و 300 هزار تومان هم براي مخارج دارو و پوشاک حامد هزينه مي کنيم.
نيستيد ببينيد وقتي دچار تشنج مي شود، به همه چيز چنگ مي زند. مادر حوله بزرگي را لوله مي کند و زير شانه هاي حامد مي گذارد و حرف هايش را اين گونه ادامه مي دهد: شب ها درد زيادي دارد و خيلي وقت ها تا صبح بالاي سرش مي مانم و شانه هايش را ماساژ مي دهم، گاهي آن قدر ناله مي کند که معلوم است درد زيادي دارد و به توصيه پزشکان به او قرص خواب مي دهم.مادر بوسه ديگري از پيشاني حامد مي گيرد و مي گويد: روز و شبم به دعا و نيايش براي شفاي حامد مي گذرد. حالا اشک به پهنه صورت مادر نشسته است اما ابايي از بارش فراوان اشک هايش ندارد و مي گويد: شب هاي زيادي بوده که بالاي سر حامد خوابم برده. روزها برايش صلوات مي فرستم و شب ها زيارت عاشورا مي خوانم. ختم ياسين برايش برداشته ام.
اشکهاي حامد
مي گويد: در مناسبت ها مي بريمش حرم، پشت پنجره فولاد و برايش ياسين مي خوانم. همين چند وقت پيش بود که روضه داشتيم. روضه حضرت ابوالفضل (ع) که حامد عاشق اين روضه است. وقتي روحاني مجلس شروع به خواندن کرد، اشک از چشم هاي حامد سرازير شد و همه با اشک هاي حامد اشک ريختيم. هنوز براي شفاي حامد نااميد نيستم.از دوم مهر 8 سال پيش تا امروز، عمري به بلنداي 2800 روز چشم انتظاري گذشته و جوان رعناي خانواده شهنازي به دعاي خير سفره هاي افطار و خلوت عاشقانه دعاي سحر همه نيازمند است تا شايد گوشه نگاهي، اشکي و آهي، پايان انتظار مادرانه اي پررنج باشد.
گفتنی است چاه سپتیک از مصالح نفوذناپذیر و مقاوم در برابرخوردگی از جمله بتن یا مصالح ساختمانی یا پلی اتیلن و مواد پلیمری و غیره ساخته شده و وظیفه آن حفظ و نگهداری فاضلاب و عدم اجازه نشت از آن یا به آن توسط محیط اطراف بوده و این چاهها میبایست در دورههای کوتاه و مشخص توسط تانکرها یا دستگاهای مخصوص تخلیه گردند.منبع: خراسان