اغلب تصوری نامطلوب از کودکان کار و سبک و سیاق زندگی آنان داریم، تصوری منفی که باعث می‌شود گاهی آنان را مستحق زندگی مشقت‌بارشان دانسته ویا این نوع زندگی را انتخاب قطعی خودشان بدانیم. غافل از آنکه این کودکان و خانواده آنان دردهای دیگری در دل دارند.
کد خبر: ۳۹۳۲۱
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۷ 26 May 2015
به گزارش تابناک یزد، هر بار که پا از خانه بیرون می‌گذاریم در خیابان‌های شهر با کودکانی و بزرگسالانی مواجه می‌شویم که در گرمای شدید یا سرمای استخوانسوز در میان ماشین‌ها یا در کنار خیابان‌ها به فروش گل، فال، دستمال کاغذی و اسباب‌بازی و...مشغولند و ما با بی‌تفاوتی از کنارشان می‌گذریم و شاید در مواقعی آنها را با خشونت یا بی‌حوصلگی از خود دورمی‌کنیم. گاهی نیز با افرادی با سنین مختلف مواجه می‌شویم که تا کمر در سطل‌های زباله فرو رفته‌اند وتنها راه معیشت‌شان همین جستجو در میان زباله‌ها است و شاید برایمان قابل باور نباشد، همان سطل‌های زباله‌هایی که من و تو حاضر نیستیم لحظه‌ای در کنارشان توقف کنیم، برای افرادی راه امرار معاش و گذران زندگی است، اما به راستی آنان که چنین مشاغلی دارند، در چه شرایطی زندگی می‌کنند. خبرنگار ایلنا با راهنمایی و کمک زهره صیادی فعال حقوق کودکان کار به سراغ یکی از خانواده‌هایی می‌رود که برای کسب درآمد به جمع‌آوری ضایعات می‌پردازند.

برای گفت‌وگو با این خانواده به بیابان‌های اطراف قلعه حسن خان می‌رویم، جایی که آفتاب بی‌هیچ ملایمتی تند و مستقیم بر سرت آوار می‌شود. به هرجا که نگاه می‌کنی، بیابان است و تپه ماهورهایی از جنس قلوه سنگ‌های ریز و درشت  که راه رفتن را بیش از پیش سخت و مشکل می‌کنند. صیادی می‌گوید؛ برای پیدا کردن این خانواده‌ها باید به میان این تپه‌ها برویم، چرا که این برهوت تفدیده تنها جان پناه و مامنی است که این افراد را از تیررس اشخاصی که به دنبال بهانه‌ای برای به آتش کشاندن زندگی‌شان هستند، در امان نگه می‌دارد.

سرانجام پس از پیاده‌روی و گذر از چند تپه به تعدادی به اصطلاح چادر می‌رسیم که محل زندگی سیمین خانم و خانواده اوست، چادرهایی از جنس پلاستیک، گونی، بنرهای تبلیغاتی، چوب و ... خانه‌ای از جنس محرومیت در هیچستانی بی‌انتها.

زنی کوچک اندام با چهر‌ه‌ای آفتاب سوخته، مهربان و خوشرو به استقبالمان می‌آید، میزبان مهربانمان ما را به محوطه خانه‌اش یا همان چادرها دعوت می‌کند. در محوطه تعدادی مرغ و خروس وجود دارد و تنوری که برای پخت نان از آن استفاده می‌شود. تنوری که در آن لحظه سرد و خالی است. چند کودک قد و نیم قد نیز در اطراف هستند که با دیدن ما به سوی چادر می‌آیند، گویا نوه‌های بانوی سالخورده هستند.

آنجا که برخورداری از آب هم رویایی بزرگ است

زن خود را سیمین معرفی می‌کند، می‌گوید 65 ساله است. چروک‌های ریز و درشتی که بر صورت آفتاب سوخته‌اش نقش بسته خبر از زندگی سخت و مشقت بار او می‌دهد. سیمین خانم می‌گوید: اهل زاهدان است و بیشتر از 20سال پیش به  تهران آمده‌، او سرپرستی چهار فرزند و پنج نوه خود را به عهده دارد و از وضع بد زندگی گلایه می‌کند.  

وی ادامه می‌دهد:  شوهرم فوت کرده و من بچه‌های صغیر در خانه دارم. یکی از دخترانم نیز  پا به ماه است و بعد دخترکی را نشان می‌دهد و اضافه می‌کند؛ جان بی بی هم عقد کرده، اما فعلا نمی‌تواند به خانه شوهر برود گذاشته‌ایم بزرگتر شود، جهیزیه هم ندارد.

سیمین خانم می‌گوید: وسیله زیادی برای زندگی نداریم، یک گازپیک نیکی داریم که گاهی از آن استفاده می‌کنیم. ما اینجا آب آشامیدنی هم نداریم و آب مورد نیازمان را از شرکتی که اینجا ساخت و ساز می‌کند، می‌گیریم اما روزهای تعطیل که شرکت بسته است، ما بدون آب می‌مانیم. دستشویی آن طرف ترها وجود دارد، برای حمام هم باید به شهر برویم.

این بانوی هموطن ادامه می‌دهد: کار ما جمع‌کردن ضایعات است، جمع‌آوری ضایعات درآمد زیادی ندارد، از مسئولان هم تا به حال کسی به ما کمکی نکرده، به علاوه من مجبور هستم مرتب محل زندگی خود را تغییر بدهم چون هر از گاهی ماموران شهرداری به شدت فشار می‌آورند. تا به حال دوبار چادرهایمان آتش گرفته است نمی‌دانم چرا؟ ما برای جمع‌آوری ضایعات رفته بودیم، وقتی برگشتیم خانه‌مان سوخته بود.

پولی برای دوا، دکتر نداریم

وی درباره مدرسه رفتن بچه‌ها می‌گوید: هیچ‌کدام از بچه ها تا به حال مدرسه نرفته‌اند، چون  شناسنامه ندارند. شناسنامه‌ها زمانی که چادرمان را آتش زدند، سوخت و تا به حال هم موفق نشده‌ایم برای آنها شناسنامه بگیریم. ما زندگی خوبی نداریم. بی پولی و بی آبی مهم‌ترین مشکلات ما هستند. چند وقت پیش هم یه آقایی آمد؛ اینجا قول کمک داد، اما رفت و دیگر نیامد.

سیمین خانم درباره استفاده از خدمات پزشکی می‌گوید: برای دوا و دکتر پولی در بساط نداریم. وقتی بچه‌ها مریض می‌شوند، نمی‌توانیم آنها را درمان کنیم چرا که ما از خدمات دولتی نمی‌توانیم استفاده کنیم. دخترم 25 سال دارد و منتظر تولد پنجمین کودک خود است، اما فقط 2 تا از بچه‌ها را در بیمارستان به دنیا آورده و مابقی را در همین بیابان به کمک قابله به دنیا آورده است.
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سمیه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۴۲ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۵
پی این سازمانهای حمایت مثل بهزیستی و کمیته امداد چیکار میکنن.
نکنه تو جاهای مرفه نشین شهرها دنبال بی بضاعت میگردن؟
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار